نویسنده تاریخ تحلیلی شعر معاصر ایران است،دهه 70 همه او را با این اثر گرانسنگ می شناختند. اما شمس محقق دهه 80 را با شعرهایش تسخیر کرد و با 53 ترانه عاشقانه آمد و با رسم کردن دست های تو دهه 80 را به پایان برد، بی شک شمس لنگرودی از مهمترین و تاثیرگذارترین شاعران سال های اخیر بوده است، کسی که بسیاری مشی شعری او را پی گرفتند و خیلی از روی او مشق شعر کردند. البته شمس لنگرودی که دانش و رابطه خوبش با مطبوعات از او مرجعی مطمئن ساخته، در این سال ها بسیار هم گفته و نوشته و سعی در تبیین دیدگاه های خود و شاعران معاصر ایران داشته است. او کسی است که هر هفته و هر ماه نامش، اظهارنظرهایش و شعرهایش در مطبوعات ایران انعکاس داشته و البته این حضور پررنگ برخی را خوش آمده و برخی دیگر را نه! برخی بسیار او را ستوده اند و عده ای زبان و قلم به نقد شمس شاعر باز کرده اند. همه این متن ها و حاشیه ها در حول و حوش شمس لنگرودی او را به عنوان یکی از پرطرفدارترین و پرسرو صداترین چهره های شعر دهه 80 مطرح ساخته است و به سبب این حضور تاثیرگذار ماهنامه نسیم ابعاد مختلف شعر شمس لنگرودی را به عنوان یکی از ترین های دهه 80 در گفتگو با خود شاعر بررسی کرده است.

 

وقتی از جایگاه امروزتان به گذشته نگاه می کنید، شمس لنگرودی دهه ی 70 را چگونه می بینید؟

خوشبختانه خیلی زود متوجه شدم که شعر هم مانند بسیاری چیزها، پایانی ندارد یعنی در آن کمال وجود ندارد  بل که تکامل وجود دارد. دو نکته را از شاملو به خاطر دارم که همیشه برایم سرمشق بوده است. روزی پیش شاملو بودم و با او صحبت می کردم در واقع بیشتر از شعرش تعریف می کردم. شاملو که آن روز بیشتر خودش بود (و هم چنین لطف خاصی نسبت به من داشت) گفت: «این گونه نیست که تو می گویی، هزار سال از رودکی می گذرد اما هنوز خوانده می شود. اگر من بعد از 50 سال حرمت کلیم کاشانی را داشته باشم کلاهم را به هوا می اندازم!». این حرف برای من بسیار آموزنده بود. اما نکته ی دیگری که در رومه ها اعلام کرده بود این بود که: «به تازگی می فهمم شعر چیست؟». شاید به نظر برسد این حرف یک اغراق شاملویی باشد اما اواسط دهه ی هفتاد به این حرف شاملو ایمان آوردم. هر چه گذشت بیشتر به این نتیجه می رسیدم که شعر هم کمال ندارد و به سمت تکامل حرکت دارد، بنابراین از دوره ی «در مهتاب دنیا» به بعد، تلاش می کردم به سمت جایی که دوست دارم بروم.

 به گذشته که نگاه می کنم می بینم همیشه در حال جستجو بوده ام. امکان دارد بپرسید که چه زمانی راضی تر بوده ام؟ وقتی شعر هایم را برای کتاب شدن آماده می کنم راضی ام، اما وقتی که شعرهایم چاپ می شوند می بینم اتفاقی که فکر می کردم نیفتاده است. به همین دلیل است که کم تر به کتاب های گذشته رجوع می کنم زیرا آن ها سایه ای از خواسته های من هستند به قول حافظ «آسمان ناپیدا کرانه است» یعنی به گونه ای دست نیافتنی است اما به گمانم لذتش در همین است. اما اگر به گذشته ام از زاویه ی اندیشه گی نگاه کنم، گذشته ی خودم را قبول ندارم زیرا با ناپخته گی هولناکی همراه بوده. الان نیز شاید آن ناپخته گی همراه من باشد اما خام طبعی و خام خیالی ام کم تر شده است. قبلا تصور می کردم ما انسان ها تافته ی جدا بافته ای هستیم و من هم یکی از آن ها هستم که بر ما ستم شده. آن تفکر و نگاه آن نوع شعرها را به وجود می آورد یعنی شعرهای طلب کارانه از هستی و انسان ها، از مبارزه و آزادی؛ بعدها دیدم طلبی وجود ندارد و من خودم برای خودم حساب باز کرده ام. این تفکر از «53 ترانه عاشقانه» به بعد پر رنگ تر شده است. 53 ترانه حد فاصل من با گذشته است.

پیش از آغاز دهه ی 80 و «53ترانه عاشقانه»، بیشتر شما را به عنوان محقق می شناختند تا شاعر . این مسئله چه حسی در شما ایجاد می کرد؟ چه کردید تا از زیر سایه ی محقق بودن خارج شوید و بیشتر به شعر برسید؟

همه ی کتاب هایم پاسخی به پرسش های من است، پاسخی است به نادانسته گی های خودم. سوالی به ذهنم می رسد و جستجوی پاسخ آن تبدیل می شود به یک کتاب تحقیقی یا داستان کوتاه یا رمان. مسئله ی اصلی من همیشه شعر بوده است و فعالیت های دیگرم در حاشیه ی شعر قرار داشته اند اما بار سنگین تاریخ تحلیلی شعر نو باعث شد 10 سال عمرم صرف کار تحقیقی شود. اما اتفاقی افتاد که مرا بیدار کرد. دوستی به ظاهر طنزگو اما هزّال، نکته سنج اما نکته ناشناس، روزی به شوخی یا به کنایه به من گفت: «دوست دارم روزی بگویند شمس لنگرودی محقق!». منظورش این بود دیگر به من «شمس لنگرودی شاعر» نگویند. این اتفاق روزی بود که «تاریخ تحلیلی شعر نو» منتشر شده بود. حرف آن دوست (که شاید از سر ناجنسی زده شده بود) مانند آب سردی بر رویم بود و از خواب بیدارم کرد.  از خودم پرسیدم که قرار بود محقق شوم؟ بیدار شدن من به این معنا بود که از تحقیقِ جدی روی گردان شدم، این حرف به معنای آن نیست که تحقیق بد باشد بلکه تحقیق مسئله ی من نبود. جدا شدن من از تحقیق باعث شد که مجددا به شعر روی بیاورم. من در سال های دهه ی70 به خاطر مشغله ی تاریخ تحلیلی شعر نو و به سبب مشکلات فراوانی که داشتم و معمولا چون دور از ایران زندگی می کردم و نیز به خاطر بازبینی گذشته ی خودم، دچار انواع تاملات بودم. سوال من این بود که من از دنیا چه می خواهم؟ دنیا از من چه می خواهد؟. سال های 70 برای من بیشتر در تامل گذشت. «نت هایی برای بلبل چوبی» شعر تاملات من است، تاملات در تنهایی به ویژه در آمریکا. روزگاری شده بود که من از شعر روی گردان بودم اما آن اتفاقات که قبلا گفتم و نیز آب سردی که بر رویم ریخته شد، باعث شد مجددا با چنگ و دندان به سمت شعر بروم و من و شعر مجددا یگانه شدیم. آن کنایه هنوز در گوش من زنگ می زند که قرار نیست من محقق باشم و حتا رمان نویس باشم.

برویم سراغ 53 ترانه عاشقانه؛ که بسیاری آن را بهترین مجموعه شعر شما می دانند. داستان شکل گیری این کتاب چگونه بود؟

طبیعتا تمام داستان را نمی توان گفت. اما بخش قابل گفتن آن این است که وقتی درکم از زندگی تغییر کرد، رویکردم نسبت به مسائل نیز تغییر کرد. وقتی صبح بیدار می شوید به 2 صورت می توانید با مسائل برخورد کنید. یکی این که مسائل و در کل، دنیا را سیاه ببینید مثلا بگویید چه قدر هوا کثیف است، چرا وضعیت اقتصادی این گونه است و. دیگر این که با وجود تمام مشکلات صدای گنجشک را بشنوید، ببینید که روزی آفتابی ست و صدای بازی بچه ها از دور شنیده می شود. هردوی این نگاه ها واقعیت است و وجود دارد. بستگی دارد رویکرد شما به زندگی چگونه باشد، یعنی یا شما همه چیز را تلخ و سیاه ببینید یا همه چیز را روشن و امیدوار کننده و یا تلفیقی از این دو؛ این نوع دیدنِ زندگی، 2 آدم متفاوت در زندگی شما به وجود می آورد. یکی آدمی تلخ، سیاه، گریان و مصیبت زده در هنر مثل صادق هدایت و یکی مثل سهراب  سپهری که فقط شادی ها و امید ها و دست آوردهای مثبت را می بیند. اما من کسی هستم که می داند در مصائب زندگی می کند اما شادی ها هم کم نیستند. وقتی به شما گفتم درکم نسبت به زندگی تغییر کرد در واقع رویکردم نسبت به زندگی تغییر کرد و در نتیجه رویکردم نسبت به شعر تغییر کرد و جذابیت ها و زیبایی ها نظرم را جلب کرد.

در «قصیده لبخند چاک چاک»، انسانی از درون زندان دنیا را نگاه می کند. در آن کتاب می گویم اتاقی که در آن هستم 24 متری است این کنایه از 24ساعت شبانه روز است. یعنی می خواهم بگویم ما در زندان 24ساعته اسیریم. شعر بر اساس این شکل می گیرد که طبعا نتایج خود، زیبایی شناسی خود و مخاطب خود را دارد. اما وقتی شما با نگاه عاشقانه (حتا به سیاهی ها) نگاه می کنید قضیه تغییر می کند. در آن سال هایی که در واقع درک و دیدم در حال تغییر بود بالطبع زندگی ام هم تغییر کرد. تصور می کنم دلیل تغییر این بود که من سراغ چیزهایی رفتم که زندگی ام را تغییر دهد. این مجموعه عوامل و عوامل دیگری که جامعه ی شرقی ما پذیرش شنیدن آن را ندارد و گفتنش نیز ضرورتی ندارد، باعث شد 53 ترانه عاشقانه به وجود آید. 53 ترانه 53 شعر است که در 53 سالگی گفته ام. البته تعداد شعرها بیشتر بود که از میان آن ها 53 شعر را انتخاب کردم که درک دیگری از زندگی دارند.

«عشق» نوعی روش زندگی کردن است. نگاه عاشقانه  درک دیگری از زندگی است. شعر حافظ نوعی نگاه عاشقانه به زندگی دارد. حافظ در شعرهایش هیچ گاه نمی گوید همه چیز خوب است بلکه می گوید چیزهای بد نیز خوب خواهند شد. «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور» . این نوع نگاه به زندگی بود که در آن سال ها در من ایجاد شد که خود من در شکل گیری اش نقش داشتم.

روند زندگی شما را به این سمت هدایت کرد یا بالا رفتن سن تان؟

قاعدتا باید برعکس باشد. به نظر می رسد من یک مخروط برعکس هستم. یعنی سن که بالا می رود انسان کم کم متوجه می شود آن چیزی که باید نبوده است براساس همین دچار سرخوردگی  و یاس می شود اما به قول همینگوی هر هنرمند و هر آدمی باید یک «ابتذال یاب» در درونش وجود داشته باشد که به موقع به صدا در آید. من در 50 سالگی متوجه شدم تمام چیزهایی که فکر می کردم اشتباه بوده اما غصه ی گذشته را نخوردم و مسیر جدیدی را انتخاب کردم. بنابراین اگر قرار بود سن من به طور طبیعی تاثیر بگذارد باید برعکس تاثیر می گذاشت ، من بودم که این مسیر را انتخاب کردم یعنی به این نتیجه رسیدم.

پس از 53 ترانه چند مجموعه شعر دیگر منتشر کردید که «باغبان جهنم» و «ملاح خیابان ها» در امتداد 53 ترانه بودند. در مورد این دو مجموعه بیشتر توضیح بدهید؟

من نمی توانم توضیح بدهم. آمریکایی ها و اروپایی ها برای چند سال بعد هم برنامه ریزی دارند مثلا اگر قرار است تابستان 2 سال بعد به اسپانیا بروند اگر زنده باشند حتما این کار را می کنند اما زندگی ما حتا اگر برنامه هم داشته باشید به هزار ویک دلیل پیدا و ناپیدا نمی توانید برنامه ریزی داشته باشید چون زندگی ما غیر قابل پیش بینی است. وقتی رویکرد من تغییر می کند نمی توانم بر اساس آن زندگی کنم. مهم این است که با تمام فشارهایی که بر من وارد می شود اساس فکر من تغییر چندانی نمی کند اما مسائل من تغییر می کند یعنی  اگر قبلا حادثه ای اتفاق می افتاد، من با تلخ بینی و نگاهی نومیدانه با آن برخورد می کردم اما امروز دیگر آن گونه نیستم. اتفاق های غیر قابل پیش بینی همیشه می افتد مثل سر بریدن های طالبان که شما نمی توانید به آن بی توجه باشید. نمی توانید نسبت به بیکاری عظیمی که جوانان در آن دست و پا می زنند بی توجه باشید. مصائب روزمره را که نمی توان نادیده گرفت؛  در نتیجه زمانی که این فشارها افزایش می یابد شعرها نیز تغییر می کند. من  فکر می کنم نام کتاب «ملاح خیابان ها» گویای همین مسئله است ،«باغبان جهنم» نیز همین طور؛  در جهنم که نمی شود باغبانی کرد یعنی این طنز به خود من هم بر می گردد، من در جایی باغبانی می کنم که اصلا باغی وجود ندارد یا ملاح خیابان ها که در واقع از فعل ترکیبی «کشتی بر خشکی راندن» گرفته شده است که کنایه از کار بی حاصل کردن است و من از این ترکیب یک تصویر سورئال استخراج کرده ام، اما مسئله این است که اگر این دو نام را با قصیده لبخند چاک چاک مقایسه کنیم می بینیم که نوعی طنز در این دو وجود دارد و یک امید که تو ملاح یا باغبانی هستی که برای زندگی تلاش می کنی. می خواهم بگویم که مصائب و مشکلات تقریبا همان است بلکه بیشتر هم شده است اما پس از 53 ترانه آثارم نتیجه ی تغییر درک نسبت به زندگی، طنزی است که روز به روز بیشتر شده است، تصاویر سورئالی است که به نوعی غلو کردن در مسخ شده گی زندگی ست، غلوی که با نوعی شادی و ستایش همراه است. نگاه عاشقانه ای که در من به وجود آمده بود خود را به شکل طنز نشان داد. این حرف ها به معنای توضیح نیست بلکه گزارشی از این سال هاست.

اتفاقات سال 88 چهره ی دیگری از شما نشان داد. واکنش شما به آن اتفاقات منجر به انتشار مجموعه شعر 22مرثیه در تیرماه شد. در آن روزها چه اتفاقی برای شما افتاد که باعث شد نسبت به اتفاقات پیرامونتان واکنش علنی نشان دهید؟

من سال ها پیش اندیشه و عمل ی داشتم اما بعد ها به دلایلی کم کم از آن فضا دور شدم. یکی از دلایل این بود که فکر می کردم کار ی را باید به اهلش واگذار کرد. کسی که رنج و درد ی دارد الزاما ت مدار نیست و الزاما تحلیل گر خوبی نیست و بهتر است من به هنر بپردازم که مسئله ی من است. یعنی بعد از این که از فعالیت ی جدا شدم این گونه فکر می کردم و هنوز هم این گونه فکر می کنم. اما گاهی اتفاقاتی می افند که بیش از آن که ناشی از یک تفکر ی و برای راهیابی به یک هدف ی باشد یک عکس العمل ی است.  من در زمان شاه شعر می گفتم، بر اساس تفکری که خواستار سرنگونی شاه بود و تصور می کردم اگر این تفکر مدیریت ایران را بر عهده بگیرد راه سعادت هموار می شود یعنی شعر ی من مبتنی بر یک فلسفه ی ی، یک درک ی و برای رسیدن به قدرت ی بود. اما شعرهای ی من در سال گذشته  ناشی از عکس العمل ی بود در واقع اعتراض ی و یک انگیزش انسانی بود. اما برای من جای سوال دارد که چرا بعضی ها واکنشی نسبت به آن اتفاقات نشان ندادند. دوست عزیز من آقای رضی هیرمندی تعبیری در مورد سهراب سپهری دارد، ایشان می گفت سهراب «شاعر گلخانه ای» است. گلخانه ای به این معنا که سهراب به طور مصنوعی خودش را در فضایی نگه می داشت که فقط در آن فضا می توانست رشد کند. این تعبیر بسیار زیباست، با این که من سپهری را یکی از بزرگترین شاعران تاریخ ایران می دانم اما این تعبیر کاملا درست است. اما ما که شاعران گلخانه ای نیستیم ما در لجن زندگی می کنیم. چطور ممکن است اتفاقی برای ما بیفتد و عکس العملی نشان ندهیم. تعجب من در این است، این عمل که بعضی ها آن را انجام ندادند بیشتر از آن که عکس العملی ی باشد عکس العملی انسانی بوده است.

در سال 89، سه مجموعه از شما به چاپ رسید. مجموعه هایی که با استقبال مواجه شدند و بسیاری اعتقاد داشتند که این مجموعه ها دوره ی جدیدی در شعر شما هستند. چه اتفاقی افتاد که شما به شعرهای کوتاه و ساده نویسی روی آوردید؟

مدتی پیش به خودی خود به این نتیجه رسیدم که باید بازتعریفی در شعر خودم داشته باشم. قبلا در شعرم از آزادی صحبت می کردم، از خودم پرسیدم آزادی یعنی چه؟ سعادت یعنی چه؟ دیدم که تصور من از دنیا آن چیزی بوده که برایم معنی شده بود . من باید معنی خودم را پیدا می کردم. این شعرهای کوتاه در واقع تعریف های جدید من از زندگی است. آقای احمد پوری در جایی گفته بود که در «لب خوانی های قزل آلای من» هر کدام از این شعرها مانند حباب هایی است که از دهان ماهیِ بی صدا در می آیند، یعنی هرکدام مانند حبابی ست که ما از طریق آن می فهمیم که این ماهی هنوز نفس می کشد و حیات دارد.

لب خوانی های قزل آلای من باز تعریف و درک جدیدی بود که من از زندگی داشتم اما بعدها دوباره این دید کمی تغییر کرد مثلا «می میرم به جرم آن که هنوز زنده بودم» مقداری عمیق تر شده بود. آقای دکتر صنعتی در مطلبی نوشته بود شعرهای این کتاب جزو معدود شعرهایی بوده که مرگ را به تمسخر گرفته است. من در موقع نوشتن این شعرها اصلا به این مسئله فکر نمی کردم اما در روح من این حس وجود داشت، این که همه چیز شوخی ست و زندگی شوخی شوخی! در حال گذر است و آن شعر اریش فرید در ذهنم می آمد:«بچه ها شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ می زنند/قورباغه ها جدی جدی می میرند». خلاصه ی مطلب این است که شعرهای کوتاه من با آگاهی پیشینی همراه نبوده است. تصورم این است که بازبینی و نگاه جدیدی به زندگی بود که هنوز هم ادامه دارد.

کتاب گفتگویی از شما منتشر شده است که در آن به نحوی زندگینامه ی خود را بیان می کنید. به اعتقاد من و شاید بسیاری دیگر مهم ترین ویژگی این زندگینامه صداقت آن است. زیرا شما تا جایی که ممکن است با صراحت اتفاقات زندگی خود را بیان می کنید و از این که مخاطب از این اتفاقات مطلع شود ابایی ندارید. چه  چیزی شما را به جایی رسانده که برخلاف روحیه ای که در کشور ما وجود دارد واقعیات را بیان کنید و به عنوان شخصیتی شناخته شده برای حفظ جایگاهتان پشت چیزی پنهان نشوید؟

شخصا تصور می کنم دلیل آن یکی ژنتیک و دیگری تربیت خانوادگی من است. اما چه چیزی باعث شکل گیری این روحیه شد، بحث دیگری است. من در سال 1356 به تهران آمدم. تصور منِ 25 ساله این بود که روشنفکرانی که قرار است وارد جمعشان شوم آدم های صمیمی و پردانشی هستند که تنگ نظری ندارند و ریاکار نیستند و درکشان از زندگی نسبت به دیگران بیشتر است. به طور اتفاقی توسط دوستی به یکی از جلسات ادبی وارد شدم در جلسه ی دوم یا سوم بود که به حقارت عمیقشان پی بردم (قصدم توهین به روشنفکران نیست و منظورم همه ی روشنفکران نیست چون روشنفکر مرغ عروسی و عزای کشور ماست) . در آن روزها متوجه شدم در جامعه ی اهل تقیه ی ریاکارِ تنبلِ سرخورده ی ما اصل بر این است. شاملو می گوید اگر می خواهی کار کنی باید در تونل ناممکن ها پیش بروی. در آن روزها نقدهایی می دیدم که عموما هیچ گونه صمیمیتی نداشتند. بعد به زندگی کسانی که کار کرده بودند دقت کردم دیدم که در این مملکت نمی توانی از 3 گروه خارج باشی. یا باید از وضعیت موجود رنج ببری که مانند صادق هدایت نهایتش انزوا و خودکشی است، یا باید کاملا خودت را کنار بکشی و گلخانه ای زندگی کنی مانند سپهری و یا مانند شاملو یک گوشت در باشد و گوش دیگر دروازه . این بستگی به روحیه ی فرد دارد. من دیدم که روحیه ام شبیه هیچ کدام نیست. بنابراین به مرور به این نتیجه رسیدم که باید خودم باشم.

روزی که یکی از بزرگان ادب! آسیب بزرگی به من زد به طور اتفاقی دوباره به این شعر نیما برخوردم: «من به راه خود باید بروم/کس نخواهد داشت تیمار مرا/آن که می دارد تیمار مرا/کار من است». این شعر را قاب کردم و به دیوار اتاقم چسباندم تا فراموش نکنم که باید فقط به خودم و کسانی که حسن نیتشان برایم محرز شده متکی باشم. بنابراین به این نتیجه رسیدم من به هیچ کس بدهکار نیستم مگر کف پای خودم، قرار نیست به هیچ کس حساب پس بدهم غیر از خودم و باید تمام حرف هایم را بزنم برای این که  که سال ها پیش متوجه شدم مخاطبان من توده های مردم هستند نه منتقدی که از روی هزار حساب گری قرار است حرفی بزند. از آن روز اساس کار را بر این قرار دادم که خودم باشم. خود من دوست دارم همه چیز را بگویم اما به قول مولوی «من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر/من ناتوان از گفتن و خلق از شنیدنش».

در چند سال اخیر شعرتان به زبان های مختلف ترجمه شده است و سفرهای خارجی فراوانی داشته اید به خصوص اخیرا که در جشنواره ی جهانی شعر سِت در فرانسه شرکت کردید. ارتباط شعر شما با شعر جهانی ومخاطبان غیر ایرانی چه تاثیری در روحیه و شعر شما داشته است؟

در دنیا با خیلی ها ملاقات داشته ام. از شخصیت های ی مانند مک داف، پل سوییزی که بزرگان سوسیالیسم آمریکا هستند تا سوزان سانتاک، آرتور میلر، شیموس هینی و آدونیس. اما آن چه بیشتر از همه بر من تاثیر گذاشت، سفرها و دیدن آدم های مختلف نبود چون جذابیت این سفرها و تغییر روحیه اش بیشتر برای من مهم است، مثلا دیدن پل سوییزی در 90 سالگی با پیراهن قرمز و شادابی خاصش بیشتر برای من جذاب بود تا حرف هایش. آن چه بیشتر بر من تاثیر داشته ، آموزش در خلوت خودم بوده است یعنی من ادبیات جهان را تا جایی که ممکن بوده در خلوت خودم تجزیه و تحلیل کرده ام. نیما می گوید: شعر از جمع گرفته می شود و در خلوت ساخته می شود. خلوت های من برایم آموزنده تر بوده. من اکثر شاعران عرب را کمابیش می شناسم به نظر من یکی از برجسته ترین شاعران عرب «معین بسیسو» است که در ایران زیاد شناخته شده نیست. من از سال های 61-62 او را می شناسم و تقریبا بیشتر کتاب هایش را خوانده ام. او شاعر حیرت انگیزی است و من این را در خلوتم متوجه شده ام اما در تمام این جلسات با شاعران عربی که برخورد داشته ام هیچ وقت ندیده ام یکی از این شاعران معین بسیسو را شاعر برجسته ای بداند و همه ی آن ها محمود درویش را شاعری برجسته می دانند. اخیرا در سفرم به فرانسه به شاعری فلسطینی برخورد کردم که موقر و با سواد بود و شعرهایی که از او شنیدم آوانگارد بود، نظر او را در مورد معین بسیسو پرسیدم در کمال تعجب دیدم که او نیز همان نظر را دارد.

اما ترجمه شعر؛ به نظر من این ترجمه ی شعرها ارزش چندانی ندارد و چیزی به آدم اضافه نمی کند. ترجمه ای ارزش دارد که شما را به مخاطبان در سطح جهان نزدیک کند. یعنی ترجمه ای از شما ارائه شود که مثلا برای مخاطب انگلیسی زبان جذاب باشد این مسئله به کیفیت شعر شما و ترجمه ی آن بر می گردد.

فکر می کنید که ترجمه ی شعرها، شما را به این که تبدیل به شاعری جهانی شوید نزدیک می کند؟

نه مستقیم در مورد من، بلکه اگر خود شعر جهانی باشد و کیفیت ترجمه ها در حدی باشد که مخاطب را راضی کند این اتفاق ممکن است برای هر شاعری بیفتد.

بحثی در مورد شعرهای اخیر شما مطرح است که شعرهای شما تنها مخاطب ایرانی را در نظر نمی گیرد و در واقع تلاش می کند به سمت جهانی شدن حرکت کند.

شاید شنیدن این حرف برای عده ای جذاب نباشد اما مدت هاست مسئله ی من نه جهان است نه ایران. من مشغله های ذهنی دارم که باعث می شود این نوع شعرها به وجود بیاید. در جشنواره ی شعر فرانسه ده ها کشور شرکت کرده بودند اما در شب آخر تنها 4 کشور برای شعرخوانی در جمع چند هزار نفری که آن جا حضور داشتند انتخاب شدند. یکی از آن ها من بودم. برایم جالب بود که می دیدم حرف من مورد توجه مردم قرار گرفته است. فکر می کنم مشغله ها و پرسش های مشترک در این مسئله نقش داشته است.

آیا فکر می کنید شعر شما به جایی خواهد رسید که بتوانید نوبل ادبیات را به دست بیاورید؟

سوالاتی نپرسید که عده ای ناراحت شوند!

دروغ است اگر بگویم به نوبل فکر نمی کنم اما احمقانه است که به نیت نوبل شعر بگویم.  مدتی است مشغله ی من این است که حافظ چه کرده که ما این همه از شعرش لذت می بریم و تا امروز کسی نتوانسته مانند او شعر بگوید؟. به این فکر می کنم که آیا ما می توانیم در شعر معاصر زبانی را پیدا کنیم که بتوانیم کیفیت حافظانه را داشته باشیم؟. مشغله ی امروز من این است. در جستجوی پیدا کردن پاسخ برای پرسش هایم به دنبال لذتی هستم که همراه با این لذت به پاسخ برسم. طبیعی است که اگر شعری بگویم که برای تمام جهان جذابیت داشته باشد بدم نمی آید نوبل را ببرم. انسان باید ناقص العقل باشد که علاقه نداشته باشد برنده ی جایزه ی نوبل شود. بعضی ها عارف مسلکند و به مظاهر دنیا توجه ندارند. من مانند این بزرگان نیستم، هر انسان سالمی علاقه مند است که آرامش و موفقیت داشته باشد. من هم احتمالا این گونه ام!

در روزهای پایانی دهه ی 80 قرار داریم. ده سال گذشته برای شما چگونه گذشت و آینده ی شعر را چگونه می بینید؟

به قول قدما از نعمات شبکه های اینترنتی همگانی کردن همه چیز از جمله شعر بوده است. یعنی این امکان باعث شد هر کسی هر گونه تفکری که دارد را ارائه دهد و نمی تواند بهانه بیاورد که سانسور وجود دارد یا ادعا کند برای یک عده مخاطب خاص می نویسد. این امکان به وجود آمده که همه آثار خود را ارائه کنند و خوانندگان جدی شعر اثر مورد علاقه ی خود را انتخاب کند. در عمل دیده ام مردم در مجموع عاقلند و دوست دارند از زیبایی ها لذت ببرند و معمولا از چیزی لذت می برند که با آن حس همذات پنداری داشته باشند. به همین دلیل شعر به خودی خود به سمتی خواهد رفت که تصحیح خواهد شد یعنی از افراط و تفریط پرهیز خواهد شد و شعر آینده ی خوبی خواهد داشت. تا آن جا که من اطلاع دارم شعری که با مردم ارتباط بیشتری برقرار کند و به شعریت بیشتر توجه داشته باشد، مردم به آن گرایش بیشتری نشان خواهند داد. فکر می کنم شعر پس از تلاطم و طوفانی پشت سر گذاشته است دوباره راه خود را پیدا خواهد کرد. من به آینده ی شعر ایران امیدوارم.

وقتی از گذشته صحبت می کردید در جایی گفتید:«زندگی در مصائب». در این لحظه تعریف و نگاه شما به زندگی چگونه است؟

زندگی یک اتفاق بسیار جذاب ،جالب و غیرمنتظره در میان دو تاریکی است که ما عموما دست به دست هم می دهیم تا خرابش کنیم. باید بکوشیم که تن به این خرابی ندهیم.

 


ذره بین

 

 

سرویس تلویزیون ایران: پس از جلسه‌ی امروز صبح علی فروغی مدیر شبکه‌ی سه در برنامه رضا رشیدپور، حالا آزاده نامداری یادداشتی در پیج اینستاگرام‌اش نوشته است:
جناب فروغی سلام!
برنامتون رو درحالا خورشید دیدم،نمیتونید بگین منو یادتون نمیاد چون لااقل یه مکالمه تلفنی باهم داشتیم،سال ٩١من به همراه جناب علیخانی برنامه ی تحویل سال رو اجرا کردیم،توی اردیبهشت،سازمان مراسمی ترتیب داد و ازما به عنوان بهترین برنامه،نویسنده و طراح ومجری تقدیر کرد شخص آقای دارابی.چند وقت بعد آقای علیخانی بامن تماس گرفت وگفت رجانیوز تیتر زده ما ممنوع الکاریم!!بهش خندیدم وگفتم ازما یه هفته پیش تقدیر شده شوخیه حتما.اما روزی که هردوی ماپشت در سازمان یه نامه بهمون نشون دادن وگفتن اجازه ی ورود به کلیه ی نقاط سازمان رو ندارید فهمیدم کی وکجابرای سازمان تصمیم میگیره[ایموجی لبخند برعکس]همون روزا شما به من،به آقای علیخانی ویک مجری دیگه زنگ زدید وگفتید من فروغی هستم تهیه کننده ی رادیو ازدانشگاه امام صادق ومیخوام یه مستند بسازم وازشمامجریا دفاع کنم،شماکه کاری نکردید که ممنوع شید، هدف مستند من مدیران تلویزیون هستند مامیخوایم اونا رو بکوبیم باعرض معذرت هیچ کدوممون شما رو تحویل نگرفتیم وگفتیم ما به مدیرانمون خیانت نمیکنیم،هرگز،بعدها فهمیدم شما پسر باجناق جناب حداد عادل هستید،بگذریم روزگار عوض شد،شما بجای آقای پورمحمدی مدیر شبکه سه شدید،وامروز با لحنی که انگار اینجا حکومت نظامیه یا مثلا دبیرستان،ازتخته گازBBCحرف زدید و به عادل فردوسی پور فهموندین که بابا هرکی با مانسازه بای،مگه همین بی بی سی نبود مجری تخته گازشو اخراج کرد.کشش نمیدم چون خیلی طولانیه وقتی همین آقای رشیدپور که زمانی میگفت من بمیرمم جام جم نمیرم دست به سینه جلوی شما نشسته بود یعنی دور دورشماست[ایموجی خنده].مبارکتون باشه
فقط وفقط خواستم بگم ما به مدیرانمون خیانت نکردیم ودر مستند یه جوون متولد نهایت شصت وهفت ،هشت شرکت نکردیم والان تو خونمونیم وشما که روزی دشمن تلویزیون بودید حالا مدیر جایی هستید که مجریان باسابقه ی تلویزیون رو تهدید میکنید باهمون ادبیات تهدیدآمیز وترسناکتون،امیدوارم مراقب باشید تهیه کننده ای ازرادیو برعلیه شما مستند نسازه،موفق باشید.
یاعلی.
#آزاده_نامداری#شبکه _سه.


ذره بین

 

 

بازیگری که نخستین جایزه‌ی گلدن‌گلوبش را برای فیلم «متولد چهارم ژوئیه» گرفت، درحقیقت متولد سوم ژوئیه است و امروز ۵۶ ساله می‌شود.

به گزارش برترین‌ها، تامس کروز چهارم، مثل تامس کروزهای قبلی یعنی پدر، پدربزرگ و پدر پدربزرگش در نیویورک به‌دنیا آمد. خانواده‌اش وضع مالی خوبی نداشت و وقتی تام ۹ساله بود به کانادا رفتند تا پدرش در سمت مشاور دفاعی نیروهای مسلح کانادا مشغول به‌کار شود. در شهر اتاوا بود که تام کلاس چهارمی نخستین بار با نمایش آشنا شد و در یک جشنواره‌ی دانش‌آموزی شرکت کرد؛ اما کلاس ششم را تمام نکرده بود که مادرش پدر کج‌خلق و عصبی را ترک کرد و تام و سه خواهرش را برداشت و به امریکا برگشت.

دوران کودکی و نوجوانی تام کروز چنان آشفته بود که در طول ۱۴ سال به ۱۵ مدرسه رفت و حتی پیش از آن‌که به بازیگری فکر کند، تصمیم گرفته بود کشیش شود. بااین‌همه او در ۱۹سالگی توانست نقش کوتاهی در فیلم «عشق بی‌پایان» (۱۹۸۱) به‌دست بیاورد. نقشش در فیلم بعدی «شیپور خاموشی» (۱۹۸۱) به نقش ارتقا پیدا کرد و در «بیگانگان» (۱۹۸۳) با کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا جزو گروه بازیگران اصلی بود.

در همان سال و در فاصله‌ی دو سال پس از ورود به سینما در دو فیلم «تمام حرکات درست» و «تجارت پرمخاطره» در نقش اصلی بازی کرد. این دو فیلم در کنار «سلاح برتر» [تاپ گان] (۱۹۸۶) جایگاه تام کروز را به‌عنوان یک «سوپراستار» تحکیم کرد. «تجارت پرمخاطره» نخستین نامزدی‌اش را در گلدن‌گلوب سبب شد اما جایزه‌ به مایکل کین رسید.

کروز در همان سال ۱۹۸۶ در فیلم «رنگ پول» با کارگردانی مارتین اسکورسیزی با پل نیومن هم‌بازی شد و دو سال بعد در کنار داستین هافمن در «مرد بارانی» نقش‌آفرینی کرد. بازی او در «متولد چهارم ژوئیه» (۱۹۸۹) برایش دومین نامزدی گلدن‌گلوب و نخستین نامزدی اسکار را به‌ارمغان آورد. تام کروز در رقابتی فشرده با دنیل دی‌لوئیس و بازی جاودانه‌اش در «پای چپ من» توانست گلدن‌گلوب ۱۹۹۰ را به‌دست بیاورد، اما اسکار این دوره را واگذار کرد.

این اتفاق دو بار دیگر هم رخ داد؛ در ۱۹۹۷ با فیلم «جری مگوایر» و در سال ۲۰۰۰ با «مگنولیا» دو جایزه‌ی دیگر گلدن‌گلوب را در کارنامه‌اش ثبت کرد، اما دستش از مجسمه‌ی طلایی اسکار کوتاه ماند؛ افتخاری که هنوز هم برای او به‌دست نیامده است.

بااین‌همه حضور کروز در مجموعه‌فیلم‌های «مأموریت: غیرممکن» او را تبدیل به ستاره‌ی پری کرد که باعث موفقیت این مجموعه و ساخته شدن شش فیلم از ۱۹۹۶ تا ۲۰۱۸ شد و ششمین فیلم این مجموعه با عنوان «مأموریت غیرممکن: فال‌اوت» ۲۴ روز دیگر به روی پرده خواهد رفت. پنج فیلم اول این مجموعه نزدیک به ۲میلیارد و ۸۰۰میلیون دلار بوده است که سهم عمده‌ای در رقم ۹میلیارد دلاری مجموع ۴۳ فیلم تام کروز دارد که او را در رتبه‌ی دهمین بازیگر پر تاریخ سینمای جهان قرار می‌دهد.


زندگی شخصی کروز برخلاف زندگی حرفه‌ای‌اش با فراز و فرودهای بسیاری همراه بوده و هر سه ازدواج او با بازیگران سینما به جدایی منجر شده است: او در ۲۵سالگی در سال ۱۹۸۷ با میمی راجرز ۳۱ساله ازدواج کرد که عمر این ازدواج کمتر از سه سال بود. با نیکول کیدمن که از او پنج سال جوان‌تر بود، در فیلم «روزهای تندر» (۱۹۹۰) آشنا شد و ازدواج کرد که این ازدواج بیش از یک دهه دوام آورد.


کروز پس از جدایی از کیدمن روابطی با پنه‌لوپه کروز و نازنین بنیادی داشت که منجر به ازدواج نشد. در سال ۲۰۰۶ در مراسم باشکوهی در یک قلعه‌ی تاریخی در ایتالیا با کیتی هلمز که ۱۶ سال از خودش جوان‌تر بود، ازدواج کرد. پنج سال و نیم بعد با دادخواست طلاق هلمز این ازدواج نیز به جدایی انجامید.

فیلم «مگنولیا» را در میان آثار شاخص جولین مور و فیلم «گزارش اقلیت» را درمیان فیلم‌های برتر استیون اسپیلبرگ مرور کردیم.

حالا چهار فیلم برتر این ستاره‌ی هالیوودی را مرور می‌کنیم:

متولد چهارم ژوئیه (Born on the Fourth of July) (۱۹۸۹)

این درام زندگی‌نامه‌ای جنگی دومین فیلم از تریلوژی الیور استون درباره‌ی جنگ ویتنام است و بین فیلم‌های «جوخه» (۱۹۸۶) و «بهشت و زمین» (۱۹۹۳) قرار می‌گیرد. استون این فیلم را براساس کتاب اتوبیوگرافی ران کویچ ساخت که زندگی او را از کودکی تا حضور در جنگ ویتنام و معلولیتش در جنگ و تبدیل شدنش به یک فعال ضدجنگ روایت می‌کند و تام کروز بازی در نقش «کویچ» را برعهده گرفت. مارتین برِگمن، تهیه‌کننده، حقوق این کتاب را در سال ۱۹۷۶ و پس از ابراز تمایل آل پاچینو به ایفای نقش کویچ و استون را برای نوشتن فیلمنامه استخدام کرد، اما کار گره خورد و متوقف شد و بعد از این‌که فیلم «جوخه» به موفقیت رسید، بار دیگر این پروژه احیا شد و درنهایت با بودجه‌ای نزدیک به ۱۸میلیون دلار تولید شد. فیلم ی بالغ‌بر ۱۶۰میلیون دلار را ثبت کرد تا ازنظر تجاری هم مثل رویکرد منتقدان به فیلم ترازی مثبت و موفق داشته باشد. فیلم با پنج جایزه‌ی گلدن‌گلوب ازجمله بهترین فیلم، فیلمنامه‌ی اقتباسی و بازیگر اصلی مرد (کروز) پا به مراسم اسکار گذاشت، اما از هشت نامزدی اسکار فقط به دو جایزه‌ی کارگردانی و تدوین رسید و چنان‌چه گفتیم، تام کروز نخستین نامزدی اسکارش را به دنیل دی‌لوئیس واگذار کرد.

سلاح برتر (Top Gun) (۱۹۸۶)

این درام اکشن رمانتیک را تونی اسکات کارگردانی کرد و از تام کروز جوان و تازه چهره شده در نقش اصلی بهره برد. کروز در این فیلم در نقش یک دانشجوی مدرسه‌ی خلبانی هواپیماهای جنگنده در نیروی دریایی ایالات‌متحده بازی می‌کند. فیلم در ابتدای اکران با نقدهای متناقضی همراه شد، ولی منتقدان عموماً سکانس‌های اکشن، جلوه‌های بصری و بازی‌‌های کروز و کلی مک‌گیلس را ستوده بودند؛ چهار هفته پس از اکران تعداد سالن‌های نمایش‌دهنده‌ی آن ۴۵درصد افزایش یافت و توانست در برابر بودجه‌ی محدود ۱۵میلیون دلاری‌اش خیره‌کننده‌ی ۳۵۶میلیون دلاری را رقم بزند. محبوبیت این فیلم در طول دهه‌ها حفظ شده و در سال ۲۰۱۳ یک نسخه‌ی سه‌بعدی از آن به‌روی پرده رفت و قرار است پس از ۳۳ سال دنباله‌ی ‌آن با نام «سلاح برتر: ماوریک» در سال ۲۰۱۹ به‌روی پرده برود که بازی تام کروز و وال کیلمر از تیم قبلی در آن قطعی شده است.

جری مگوایر (Jerry Maguire) (۱۹۹۶


تام کروز در این فیلم کمدی‌رمانتیک به‌کارگردانی کامرون کرو، در نقش عنوان بازی می‌کند. «جری مگوایر» یک کارگزار ورزشی است که به سازوکارها و روابط در این حرفه اعتراض می‌کند و به حاشیه رانده می‌شود و به‌ناگزیر فقط با یک ورزشکار که با او می‌ماند کار کند. منتقدان بازی‌ها و فیلمنامه‌ی این اثر را ستودند و در گیشه هم با ۲۷۳میلیون دلاری در مقابل بودجه‌ی ۵۰میلیون دلاری موفقیت قابل‌توجهی به‌دست آورد. فیلم در پنج رشته‌ی بهترین فیلم، فیلمنامه، بازیگر اصلی مرد (کروز)، بازیگر مرد (کیوبا گودینگ جونیور) و تدوین نامزد اسکار شد، اما فقط کیوبا گودینگ توانست به جایزه برسد و تام کروز که در گلدن‌گلوب توانسته بود دومین جایزه‌اش را در رشته‌ی کمدی/ موزیکال به‌دست بیاورد، در دومین نامزدی اسکارش نتوانست بر جفری راش بازیگر «درخشش» غلبه کند. سه سال بعد هم برای «مگنولیا» (۱۹۹۹) در رشته‌ی بازیگر مرد در گلدن‌گلوب بر مایکل کین کهنه‌کار غلبه کرد، اما در اسکار قافیه را به او باخت.

آخرین سامورایی (The Last Samurai) (۲۰۰۳)


در این درام اکشن و تاریخی به‌کارگردانی ادوارد زوئیک، تام کروز در نقش اصلی بازی می‌کند. او نقش فرمانده‌ی هنگ هفتم سواره‌نظام امریکاست و قصد نابودی فرهنگ سامورایی ژاپن را دارد و وقتی در یک نبرد اسیر می‌شود، با این فرهنگ خو می‌گیرد. فیلم با بودجه‌ی ۱۴۰میلیون دلاری ساخته شد و ۴۵۶میلیون دلار کرد و منتقدان هم بازی‌ها، فیلمنامه، موسیقی، جلوه‌های بصری و طراحی لباس فیلم را ستودند. تام کروز برای بازی در این فیلم نامزد گلدن‌گلوب شد، اما رقبا یکی از یکی سرسخت‌تر بودند: شان پن (رودخانه‌ی میستیک)، بن کینگزلی (خانه‌ای از شن و مه)، جود لا (کوهستان سرد) و راسل کرو (ناخدا و فرمانده: آخر دنیا)؛ و درنهایت جایزه به شان پن رسید.


ذره بین

 

 

 

پژمان بازغی در چند سال اخیر در فیلم های سینمایی ریز و درشتی حضور داشته اما بارکد یکی از خوب های کارنامه اوست. او در این فیلم بازیگر نقش سامان است؛ پلیس عجیب و غریب قصه که به عنوان مامور مخفی وارد باند خلافکارها شده و حالا برای خودش یک پا خلافکار است و به اعتراف خودش، هم موارد می زند، هم جنس جا به جا می کند و به راحتی هم آدم می کشد. در طول این سال ها کمتر پلیسی را دیده ایم که این مشخصات را داشته باشد و تا این حد از پلیس های معمول در فیلم ها دور باشد. به همین دلیل در مورد این کاراکتر فانتزی گپ مفصلی با پژمانی بازغی زدیم.

پ


چطور به پروژه بارکد پیوستید؟

خیلی اتفاقی شد. من به خاطر فیلم سینمایی «هلن» ریش بلندِ دکلره شده زردرنگی داشتم که بعد از آن هم ریشم را نزدم و با همان گریم سر کار آقای مهدی جعفری به اسم «بلوگا» رفتم او گفت مشغول کلین کار جدید مصطفی کیایی برای جشنواره است و من هم گفتم به مصطفی سلام برسان. دیگر صحبتی نشد تا اینکه چند وقت بعد محسن کیایی به من زنگ زد، خوش و بشی کردیم و گفت ریشت را هنوز داری؟ گفتم آره؛ گفت پس بیا دفتر مصطفی با شما کار دارد.

از همان اول برای نقش پلیس رفتید؟

بله، رفتم و گفتند نقشی دارند که یک پلیس عجیب و غریب است و فیلمنامه را بخوانم اگر دوست داشتیم کار کنیم. فیلمنامه را خواندم، صحبت کردیم ولی قرارداد نبستیم؛ چون من فردایش به دلیل کاری باید می رفتم شمال کشور و قرار شد بعد از برگشت برای قرارداد بیایم اما آنجا که بودم از طرف پروژه با من تماس گرفتند، معذرت خواهی کردند و گفتند یکی از بازیگران که از دوستان خوب مصطفی است، به دفتر آمده و در رودربایستی قرارداد نقش پلیس را با او بستند.

http://naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/944630_961.jpg


جدا؟ و بعد شما چکار کردید؟

همان روز خیلی ناراحت شدم، پیامکی به محسن دادم، تشکر کردم و گفتم دعوتم کنید بیایم فیلم را ببینم؛ چون فیلمنامه را خواندم خیلی علاقه مند شدم ببینم ماحصلش چه خواهدشد. البته فردا صبحش محسن دوباره زنگ زد و گفت پاشو بیا دفتر، من و مصطفی دیشب خوابمان نبرده و این نقش را باید تو بازی کنی. من هم خیلی خوشحال شدم که این نقش به من رسید.

شخصیت سامان کاراکتر عجیب و غریبی بود و ظاهرش هم نسبت به ماموران پلیس (چه مخفی، چه عادی) که پیش از این دیده بودیم، خیلی متفاوت بود. چطور به این فرم رسیدید؟

با آقای کیایی خیلی حرف زدیم و بعد از جمع بندی نهایی به این نتیجه رسیدیم که بیشتر از این جا نداشت تا سامان عجیب و غریب باشد! در مورد فیزیکش هم محسن دارسنج خیلی زحمت کشید تا مثلا فرم ریش را طوری در بیاوریم که جدید باشد. بعد ریش را قرمز و داخلش را سیاه کردیم، بغل موهایم را کوتاه  و سعی کردیم به یک فرم خاصی برسیم.

خود شخصیت سامان هم خیلی خاص است، کم پیش می آید یک پلیس ببینیم که برای برخوردن با خلافکارها همه جور کار کرده باشد. فکر می کنید همین خاص بودن باعث دیده شدنش شد؟

سامان کاراکتر متفاوتی است، ما به ازای بیرونی برای او نداریم و یک جورهایی فانتزی است. بدون شک پلیسی که خالکوبی کرده یا ریش هایش را قرمز و موهایش را آلمانی اصلاح کرده باشد و کت چرم بپوشد، نداریم. این پلیس در اصل غیرواقعی است و به همین خاطر بیشتر دیده شد. شخصیت سامان دور از ذهن و دور از جامعه بود و همه چیزش مختص خودش بود.

حتی خشونتش.

بله، کلا در این فیلم خشونت شخصیت ها هم کمدی است. تیر می زنند تو پای هم، آدم می کشند، جنازه ای را شبانه حاک می کنند و مردم به همه این اتفاقات می خندند. این فیلم همه چیزش فانتزی است. به نظرم یکی از حسن های فیلم بارکد این است که کاملا هوشمندانه نوشته شده. در این فیلم خیانت، دروغ، ی، قتل و درگیری وجود دارد ولی همه آنها فانتزی است. اصلا بارکد یک جورهایی مثل آلیس در سرزمین عجایب، است!

 

http://naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/944631_667.jpg


حالا نقدهایی را که برای همین فیلمی که از نظر شما فانتزی است نوشته شده، خوانده اید؟


بعضی از دوستان خیلی جدی گرفته اند، من این نقدها را که می خوانم با خودم فکر می کنم که چرا ما از سینمای واقعی دور شدیم؟ واقعیت سینما این است که ما با هنرمان دروغ هایی به مردم بگوییم که آن ها با اشتیاق ببینند و با آن رویاپردازی کنند؛ مثل فیلم ایندیانا جونز یا فیلم جنگ ستارگان اصلا چنین چیزهایی وجود ندارند، اما من سینماگر چندتا کاراکتر خلق می کنم، یک شمشیر نورانی دستشان می دهم و می گویم بپذیرید که اینها از یک ستاره دیگر آمده اند، مردم هم قبول می کنند. این تفاوت ما با سینمای جهان است.

یعنی سینمای ما دنبال فانتزی نیست؟

خیر، ما می خواهیم به همه چیز ما به ازای زمینی بدهیم؛ مثلا جایی نوشته بودند در این فیمل به لباس ت توهین شده است، در حالی که ما اتفاقا داریم می گوییم از این لباس که مورد اعتماد قشر زیادی از  مردم است، سوءاستفاده کردند و هیچ توهینی نکردیم. باید اینها را فراموش کنیم و دیدمان را به فیلم ها عوض کنیم؛ منظورم این است که ما باید ذهنمان را رشد بدهیم.

خب این مدل نگرش ها از کجا به وجود آمده؟

این تقصیر سینمای یک دهه اخیر است که ما به همه چیز ما به ازای بیرونی دادیم و گفتیم این آدم ها در جامعه وجود دارند و ما درباره انسان های دور و اطراف خودمان فیلم می سازیم. ما در چند سال اخیر به سمت سینمای رئالیته رفتیم، در حالی که باید سوررئال باشیم. ما کمی باید دوربینمان را به سینمای واقعی نزدیک تر کنیم. شما سینمای جهان را ببینید، در حال حاضر انیمیشن بیشتر از فیلم رئال می د و مردم دوست دارند دنیای فانتزی را دنبال کنند.

پس تو معتقدی بارکد از قاعده فیلم های رئالیتی مستثناست؟


من مخالف عده ای هستم که فکر می کنند بارکد واقعا رئال اتفاق می افتد و خیانت، ی، پلیس و خلافکارش همگی واقعی هستند. ما حتی یک لباس پلیس تن سامان نکردیم که بگوییم یک مامور نیروی انتظامی است. تا انتهای فیلم هیچ شناسنامه بیرونی به این شخصیت ندادیم و به طور کلی گفتیم پلیس. این پلیس می تواند مثل روبوکاپ یک پلیس ماشینی باشد و شما بپذیری یا مثل سامان باشد و شما بپذیری. در مجموع او مامور قانون است و ما نگفتیم برای چه بخش و ارگانی است.

یعنی سامان هم مثل مابقی کاراکترها کلا فانتزی است.


بله، او یک پلیس فانتزی است و این به معنی نیست که ما بگوییم همه پلیس های ما فانتزی هستند. مامور پلیسی که در فیلم ما حضور دارد یک کاراکتر خیالی است، همان طور که شخصیت های اصلی قصه فانتزی هستند و همان طور که کاراکتر پابلو فانتزی است.

http://naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/944632_295.jpg


در بعضی از صحنه ها هم انگار این پلیس به قدری در مواد فرورفته که گویا تازه استعمال کرده و به قول امروزی ها چِت کرده، درست حدس زدیم؟

بله، ما اصلا یک پلان داشتیم که سامان در حال مصرف مواد است و آن را از دل کار درآوردند. در حالی که همین مسائل نشان می دهد او یک مامور قانون کاملا فانتزی است. خود آقای کیایی در مصاحبه مطبوعاتی اش گفت من فیلمی ساختم که شما با آن سرگرم شوید و هیچ مفهوم فرامتنی را هم در بر نمی گیرد.

چند تا تیکه کلام هم داشتید، مثل همان «علی الخصوص» و «تیر می زنم توی پاهاتون» و. این ها ابتکار خودت بود یا در فیلمنامه نوشته بودند؟

اینها هم در فیلم وجود داشت؛ مثلا از همان ابتدا اسم فیلم «صاف کننده» بود و از همان اصطلاح پرکاربرد «دهنت را صاف می کنم» که شخصیت ها می گفتند، آمد. «علی الخصوص» هم که تاکیدی در ادبیات ماست و با فرمول تکرار آن را بامزه کردیم.

پس اصلا بداهه پردازی نداشتید؟

فکر نکنید بارکد یک فیلم کمدی است و پایه بسیاری از شوخی های آن بداهه پردازی است، اصلا اینطور نبود، واو به واو فیلم از روی فیلمنامه جلو رفته و سکانس ها دقیقا همان چیزی است که در فیلمنامه بوده، نه بیشتر و نه کمتر. مصطفی به ما می گفت سراغ بداهه نروید و سعی کنید حرکتی داشته باشید که بیننده را وادار به خنده کنید. بارکد در اصل یک سینمای کمدی است و به زور دنبال خنده گرفتن نیست.

نگاهی به آثار و دغدغه های مصطفی کیایی با کمک پژمان بازغی

این نقدهای اجتماعی

یکی از بخش های اصلی پرونده ما بررسی آثار کارگردان بارکد و واکاوی مضامینی است که در بیشتر آنها یکسان است. پژمان بازغی را هم وارد گود کردیم تا نظرات او را نیز درخصوص کارنامه کیایی و آثار قدیمی و جدیدش و حرف هایی که در دل آنها نهفته است، بشنویم. این شما و این مصطفی کیایی از زبان پژمان بازغی.

کارهای قبلی

بالاخره بعد از بیست و اندی سال بودن در سینما و کار کردن با انواع و اقسام آدم ها، از مدل کارکردنشان می توان فهمید چه کسی کارگردان خوبی است. من دورادور کارهای مصطفی را پیگیری می کردم و از همان ابتدا که با فیلم بعدازظهر سگی سگی نامش مطرح شد، متوجه شدم به نسبت جوان های دیگر آدم باهوش و بلدکاری است. البته بعدازظهر سگی سگی را خیلی دوست نداشتم، به نظرم مشکلاتی بیرون پروژه وجود داشت که روی کار هم تاثیر گذاشت اما خط ویژه، ضدگلوله و عصر یخبندان را دیدم و از آنها خوشم آمد.

http://naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/944679_183.jpg


یک تجربه خوب

مصطفی کارگردان خیلی خوبی است، صحنه خوشحالی دارد و آدم های حال خوب کنی هم در کنارش هستند. مهدی جعفری، حجت اشتری، سجاد رحیمی، مهدی صالح کرمانی، محسن دارسنج و. همه یک تیم جوان هستند. یک جورهایی من از همه در این پروژه پیرتر بودم. به طور کلی پشت صحنه خوشحالی بود و من خیلی از بودن در آن لذت بردم. خیلی خوب است که این تیم یکدیگر را پیدا کردند، ما از روزی که کار را کلید زدیم (آذرماه پارسال)، در تلگرام یک گروه به اسم بارکد درست کردیم که هنوز هم پابرجاست و تنورش داغ است.

فیلم هایی که حرف می زنند

دغدغه های مصطفی در همه کارهایش کاملا مشخص است. همه ما تقریبا جزء طبقه متوسطی هستیم که با کمی بالا و پایین زندگی هایی شبیه به هم داریم و خیلی پیش آمده که دیدیم پول های بادآورده به دست کسانی رسیده و بعضی ها یک شبه پولدار شدند. بعد آن ها را با خودمان مقایسه می کنیم و می بینیم اینها که بیشتر از ما کار نمی کنند، کارشان هم که سنگین تر از ما نیست، ولی چرا اوضاع مالی ما شبیه به آنها نیست؟ به نظرم آقای کیایی در فیلم هایش یک تم ثابت دارد و نوک پیکانش به سمت طبقه ای است که شاید یک شبه پولدار شدند. به نظرم فیلم های کیایی نقدی اجتماعی است به کسانی که شبیه آنها را زیاد دیدیم و الان هم بعضی هایشان در اوین هستند!

http://naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/944680_250.jpg


امضای خاص مصطفی

خود کیایی استاد این کارهاست. او به جز بارکد در «عصر یخبندان» و «خط ویژه» هم این دوخت و دوزها را دارد و سکانس ها را به زیبایی به هم متصل می کند. در همه فیلم هایش این مسائل هست و تبدیل به امضایش شده؛ مثلا در سکانسی کاراکترها یکدیگر را ملاقات و مخاطب را شگفت زده می کنند و این زاویه مقابل همان پلانی است که ابتدا دیدیم. این بخشی از ریزه کاری هایی است که مال خود مصطفی است.

 

 


منبع: هفته نامه همشهري جوان


ذره بین

نده

 

 

 

اصغر فرهادی همزمان با رونمایی فیلمش در جشنواره‌ی فیلم کن ،درباره‌ی فیلم‌سازی‌اش و ارتباط فیلم جدیدش با نمایشنامه‌ی «آرتور میلر» سخن گفت.

 

 

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، اصغر فرهادی با هفتمین فیلم بلند سینمایی‌اش «نده»، برای دومین بار شانس خود را برای کسب جایزه نخل طلای بهترین فیلم جشنواره کن می‌آزماید.

 

در زیر مصاحبه فرهادی با سایت رسمی جشنواره کن را می‌خوانیم:

 

 

**پس از ساخت فیلم «گذشته» در فرانسه و به زبان فرانسوی، چرا برای ساخت فیلم «نده» به تهران بازگشتید؟

 

زمانی که ساخت فیلم «گذشته» را به پایان بردم، کار روی داستانی را شروع کردم که در اسپانیا روی می‌دهد. لوکیشن‌ها را انتخاب کردیم و متن کامل فیلمنامه را بدون دیالوگ نوشتم. در مورد این پروژه با تهیه‌کنندگان و بازیگران اصلی صحبت کردیم اما جمع کردن کل تیم سازنده فیلم به یک سال زمان نیاز داشت و من نیز خوشحال شدم که می‌توانم در این فرصت، فیلمی در ایران بسازم. خیلی راحت نبودم دو فیلم پشت سر هم در خارج از ایران بسازم و از ساخت فیلم در کشورم فاصله بگیرم اما حالا همه چیز خوب است و من به پروژه فیلمم در اسپانیا خواهم پرداخت.

 

 

**ایده ساخت فیلم جدیدتان چگونه شکل گرفت؟

مدتی بود از داستان ساده‌ای که در ته ذهنم بود یادداشت‌برداری می‌کردم و زمانی که فرصت ساخت فیلم در ایران مهیا شد، تمام یادداشت‌هایی را که در طول مدت یک سال نوشته بودم را جمع کردم. همیشه دوست داشتم فیلمی بسازم که در دنیای تئاتر روی می‌دهد. زمانی که جوان‌تر بودن تئاتر کار می‌کردم و این برای من خیلی بامعنا بود. داستان برای محیط تئاتر ایده‌آل است بنابراین شروع به نوشتن سناریویی درباره بازیگران یک نمایش کردم.

 

 

 

 

**«نده» را چگونه توصیف می‌کنید؟ آیا این یک داستان درباره انتقام یا شرافت از دست رفته است؟

 

برایم واقعا دشوار است که بخواهم «نده» را توصیف یا خلاصه کنم و حتی بگویم این داستان شخصا برای من چه معنایی دارد. همه چیز بستگی به چهارچوب ذهنی خاص مخاطب دارد؛ اگر به فیلم به عنوان یک تفسیر اجتماعی نگاه کنید، این عناصر را به خاطر می‌آورید، شاید فرد دیگری آن را به عنوان یک داستان اخلاقی و یا از زاویه دیدی کاملا متفاوت ببیند. آنچه می‌توانم بگویم این است که این فیلم یک بار دیگر به پیچیدگی‌های روابط انسانی بویژه درون خانواده می‌پردازد.

 

 

**در آغاز فیلم، عماد و رعنا یک زوج معمولی هستند، آیا این دو شخصیت نمونه‌ای از ایرانی‌های متعلق به قشر متوسط جامعه هستند؟

 

عماد و رعنا یک زوج طبقه متوسط ایرانی هستند و نمی‌توان گفت آنها نماینده اکثریت زوج‌ها در این طبقه اجتماعی هستند. این شخصیت‌ها تنها به گونه‌ای خلق شده‌اند که مخاطب فکر نکند که آنها با بسیاری از افرادی که اطرافشان زندگی می‌کنند متفاوت هستند. آنها یک زوج معمولی با ویژگی‌های خودشان هستند اما خود را در شرایطی می‌یابند که ابعاد غیرمنتظره‌ای از شخصیت‌شان آشکار می‌شود.

 

 

 

**عنوان اصلی فیلم یادآور نمایشنامه نوشته «آرتور میلر» است که عماد و رعنا در حال تمرین کردن ان با دوستانشان هستند. چرا این نمایشنامه را انتخاب کردید؟

 

زمانی که دانشجو بودم «مرگ نده» را خواندم و بسیار تحت تاثیر آن قرار گرفتم، احتمالا به دلیل آن‌ چه درباره روابط انسانی می‌گوید. این نمایشنامه بسیار غنی است که امکان چندین خوانش متفاوت از آن را ممکن می‌سازد. مهمترین بُِعد آن نقد اجتماعی از دوره‌ای از تاریخ است، زمانی که تغییر ناگهانی آمریکای شهری موجب نابودی یک طبقه اجتماعی شد. مردمی که نتوانستند خود را این تغییر سریع وفق دهند، خُرد شدند. از این نقطه نظر، این نمایشنامه با شرایط کنونی کشورم بسیار مشابه است. چیزها با سرعت سرسام‌آوری در حال تغییر هستند.

 

 

 

یکی دیگر از ابعاد این نمایشنامه، پیچیدگی روابط اجتماعی درون خانواده و بویژه زوج متشکل از نده و «لیندا» است. این فیلم علاوه بر جذابیت عاطفی، بسیار تکان‌دهنده است و مخاطب را به تفکر درباره پرسش‌های ظریفی وامی‌دارد. زمانی که تصمیم گرفتم بازیگران اصلی فیلم متعلق به یک گروه تئاتر باشند، اثر «آرتور میلر» خیلی برایم جذاب بنظر رسید تا جایی که به من اجازه داد رابطه‌ای موازی میان آن و زندگی شخصی زوج درون فیلم ایجاد کنم. عماد و رعنا روی صحنه تئاتر در نقش مرد نده و «لیندا» بازی می‌کنند و در زندگی شخصی نیز بدون آن که متوجه باشند با مرد نده و همسرش مواجه می‌شوند و باید برای سرنوشت آن تصمیم بگیرند.

 

 

 

**شما از طریق تراس آپارتمان جدید شخصیت‌ها در فیلم چشم اندازی از توسعه آشفته تهران ارائه داده‌اید، آیا این چشم انداز شخصی شما از شهری است که در آن کار و زندگی می‌کنید؟

 

تهران امروز خیلی شبیه به نیویورکی است که «میلر» در ابتدای نمایشنامه توصیف می‌کند؛ شهری که چهره آن به سرعت در حال تغییر است و هر چیز قدیمی را نابود می‌کند، باغ‌ها و گلزارها جای خود را به برج‌ها می‌دهند. این دقیقا همان محیطی است که نده در آن زندگی می‌کند و یک رابطه موازی دیگر میان نمایشنامه و فیلم است. تهران به سرعت و به شکلی دیوانه‌وار، آنارشیستی و غیرمنطقی در حال تغییر است. زمانی که فیلمی روایتگر داستان یک خانواده است، مسلما خانه نقش مهمی ایفا می‌کند. موضوعی که پیش از این در دیگر آثارم نیز توجه کردم، این بار هم خانه و شهر نقش اساسی در فیلم دارند.


ذره بین

 

استیون

 

استیون اسپیلبرگ فیلم بعدی‌اش با عنوان «بازیکن شماره یک آماده» را در بیرمنگام فیلمبرداری می‌کند.


به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از آسوشیتدپرس، این فیلم که اقتباسی علمی-تخیلی است در بیرمنگام ساخته می شود و اسپیلبرگ یک هفته در این شهر خواهد بود.

بنا بر گزارش‌ها این فیلمساز مشهور برنده اسکار در حال رفتن به بیرمنگام است تا این تریلر جدید را جلوی دوربین ببرد.

نشریه بیرمنگام در این زمینه نوشته است: «بیرمنگام میل» می‌تواند امروز اعلام کند که کارگردان سازنده «ای.تی»، «آرواره‌ها»، «فهرست شیندلر»، «پارک ژوراسیک» و جدیدترین فیلمش «بی اف جی» به این شهر می‌آید تا فیلم «بازیکن شماره یک آماده» را برای کمپانی برادران وانر بسازد.»

«بازیکن شماره یک آماده» بر مبنای رمانی از ارنست سلین با بازی تای شریدان در نقش وید اوون واتس ساخته می شود. او مرد جوانی است که به یک گروه شکار بین المللی برای کشف اسرار ملحق می‌شود.

این رمان در سال ۲۰۱۱ منتشر شده و داستانش در سال ۲۰۴۵ اتفاق می افتد؛ جایی که اینترنت پیشرفته، بازی و تکنولوژی‌های ارتباطی جهان را با آنچه ما می‌شناسیم بسیار تفاوت کرده‌اند و به خلق جهانی جدید و مجازی به نام اوسیس منجر شده که مردم در آنجا راحت‌تر از جهان واقعی زندگی می کنند.

گفته شده بیرمنگام به سرعت دارد به مکانی مناسب برای فیلمسازان بدل می‌شود چون هزینه‌های کمتری به نسبت لندن برای تولید فیلم دارد. در عین حال این شهر پر از ساختمان‌های مدرن و تاریخی است و فضای سبز بسیار و قابل استفاده‌ای دارد.

این تصمیم به دنبال نامه‌های بسیاری که شهروندان و نیز تجار و چهره‌های مالی شهر برای گروه سازنده ارسال کردند، گرفته شده است.

فیلمبرداری از ۵ سپتامبر آغاز می شود و طراحان و دیگر اعضای گروه تولید زودتر در لوکیشن حاضر می شوند تا کارها را برای حضور بقیه آماده سازند.

اولیویا کوک، سمیون پگ، مارک ریلنس ، بن مندلسون و تی.جی. میلر دیگر بازیگران این فیلم هستند.

استودیو برادران وارنر چند بار برای تولید آن پا پیش گذاشته بود و از رابرت زمه کیس تا کریستوفر نولان پیش از این برای ساخت آن ابراز علاقه کرده بودند. دونالد دی لاین، دن فارا و کریستی ماکو کرگیر تهیه این فیلم را برعهده دارند.

اسپیلبرگ این فیلم را بر مبنای فیلمنامه ارنست سلین، زاک پن و اریک ایسون می‌سازد.

«بازیکن شماره یک آماده » ۳۰ مارس ۲۰۱۸ راهی سینماها می‌شود.


ذره بین

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بوته دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. فروشگاه بذرخونه | انبار مرکزی بذرهای ایرانی و خارجی ابن سینا اجناس فوق العاده بروز ترین سایت جن Samantha5m3k8 Tapak